چقدر جفت و جور شدن دو تا آدم داستان دارد. من و آقای همسر در موارد ماژور با هم تفاهم داریم اما به ریزه کاریها که می رسد تازه محل اختلاف پیدا می شود. آقای همسر مثل اکثریت مردان خیلی در قید و بند آداب و رسمیات نیست. هرچه برای من پرستیژ و تیپ و کلاس در حد مورد انتظارم اهمیت دارد او بیخیال این چیزهاست. به قول خودش نه اینکه برایش مهم نباشد اصلا نمی دانسته که اینها مهم هستند، تا قبل ازدواج برایش مطرح نبوده و حالا دارد کم کم آشنا می شود. کودک درون آقای همسر خیلی زنده و فعال است، آنقدری که وقتی با خواهرزاده هایش کارتون نگاه می کند پایه پای آنها ذوق می کند و می خندد و من هم جمع کودکانه شان را تماشا می کنم. آقای همسر شدیدا بچه دوست است و بر خلاف او من تمایلی به مادر شدن ندارم. چندبار که در مورد بچه دار شدن حرف زدیم به سختی توانستم قانعش کنم که تا قبل از تثبیت وضعیت زندگیمان حرف بچه را به میان نیاورد. آقای همسر سرش حسابی توی حساب و کتاب است. قسمت اقتصادی زندگیش شدیدا مدیریت شده است و این برای من که هیچوقت نتوانستم حساب دخل و خرجم را برابر کنم خیلی خوب است. آقای همسر ماشاالله اشتهای فوق العاده ای دارد. راستی اینجا رسم است زن و شوهر در یک ظرف غذا می خورند و از آنجایی که من کم خوراک هستم آقای همسر مجبورم می کند بیشتر از عادتم بخورم که ظاهرا این پرخوری به من نساخته و گوارش را حسابی به هم ریخته است. خلاصه سر چنین مسائلی جنجال داریم و دست آخر هم چاره ای جز پذیرش همدیگر نداریم.
یک عالم حرف و داستان و خاطره هست. نوشتنشان حسابی زمان می برد. می دانم اگر شروع نکنم به نوشتن فراموششان می کنم.
اینجا همه چیز شبیه است و متفاوت. اینجا شهر تناقضهاست و چه خوب که تنها نیستم در این شهر شلوغ.
نزدیک شدن من و آ قای همسر به همدیگر خالی از چالش نیست. گاهی خیلی دوستش دارم، جانم به جانش بسته است و گاهی می خواهم ازش دور شوم، خیلی دور ولی نه آن قدر که نتوانم ببینمش. دارم بیشتر و بیشتر می شناسم، کشفش می کنم مثل یک جزیره اسرارآمیز که کشتی شکسته زندگیم در آنجا لنگر انداخته است. همسرم خیلی شوخ طبع است، صفتی که بعد از ازدواج برایم آ شکار شده است. با همین شوخی هایش تا حالا روحیه من را زنده نگه داشته است؛ البته اعتراف می کنم یک وقتهایی روی اعصابم رژه می رود وقتی در فاز بداخلاقی و کلافگی هستم. با وجود شوخی و شیطنتش شدیدا هوایم را دارد و تا چیزی طلب می کنم در کوتاهترین زمان فراهم می کند. همسرک خوش تیپ من مرد زبر و زرنگی است و می داند هرکجا چطور رفتار کند. خیالم راحت است که با وجود او کارها درست تر و بهتر پیش می رود. چیزی که از روز ازدواجمان بیشتر و بیشتر به آن ایمان پیدا می کنم این است که انتخاب درستی کرده ام...
پنج شنبه ای که گذشت مجلس عقد و عروسیمان با هم بود. عروس زیبایی شده بودم، به قول آرایشگرم شده بودم یک عروس فرانسوی تمام و کمال. فکر نکنید دارم تعریف می کنم، خودم هم تصور نمی کردم به آن زیبایی شوم، به آن با شکوهی! آقای خاستگار که آن شب شده بود آقای داماد حسابی خوش تیپ شده بود. آنقدر ذوق زده بود که حد نداشت. همه اش می خندید. با اینکه تاکید کردم زیاد نخندد تمام مدت مجلس به پهنای صورتش لبخند می زد. وقت نکردیم تمرین رقص کنیم و یک رقص ساده تانگو در حد فیلم عروسی انجام دادیم و تمام. با وجود سرعت عمل انجام کارها و کم و کسری هایی که پیش آمد مجلس نسبتا عالی برگزار شد.
آقای همسر هم شدیدا هوایم را دارد و حواسش به همه چیز هست. شدیدا عاشقم شده و گاهی می گوید هنوز باور نمی کند که زنش شده ام. من هم دارم کم کم در قلبم را به رویش باز می کنم...