در پاسخ به دعوت دوست وبلاگی برای چالش دستخط دست نوشته ی یهویی ام را برایتان می گذارم. تازه وقتی نوشتم دیدم چقدر دلم برای نوشتن با خودکار تنگ شده بود. ادامه مطلب ...
* ماکارونی پیچ پیچی با سس سالسای مکزیکی از آن دسته لذت هایی است که نمی شود از خیرش گذشت حتی اگر معده ات سر سازگاری با خوراکی های تند نداشته باشد! ادامه مطلب ...
چه کسی فکرش را می کرد وقتی مشغول خالی کردن فلش برای ریختن آهنگ های مورد علاقه ی همسر جان باشی پوشه ی قدیمی را پیدا کنی با عنوان کتاب من و وقتی بازش کنی چند فایل ورد ببینی یادگار دوران عاشقی! زمانی می خواستم داستان عاشقی ام را با تمام دنیا تقسیم کنم...
ادامه مطلب ...دلم همینطوری گرفته. نمی دانم دلیلش چیست. نه یاد چیزی افتاده ام و نه با آقای همسر حرفم شده است. همه چیز سر جایش است ولی من غمگینم. فکر کنم فاز دلتنگی و تنهایی دوباره آمده سراغم. همان غرغر همیشگی که چرا دوست نزدیک ندارم. خصوصا که این روزها کار آقای همسر جان شروع شده و ساعتهای بیشتری را در تنهایی به سر می برم. ادامه مطلب ...
الان این که یک عده ای پایان داعش را به همدیگر تبریک می گویند یعنی چه؟ داعشی ها در مملکت من هر چند وقت یکبار به مراکز شیعیان و مراسم هایشان حمله می کنند و جنابان فکر نمی کنند داعش نزدیکتر از آنچه فکر می کنند هست؟ صرف پاکسازی سوریه آن هم اگر واقعیت داشته باشد به معنای نابودی داعش و پیروزی است؟ حالم از این دروغ های آبکی به هم می خورد. از این مرزبندی ها از این دروغ هایی که با آنها ذهن مردم را شستشو می دهند. ای کاش می توانستم از خرابکاری های این ها در مملکتم بنویسم. از سیاست تفرقه بنداز و حکومت کن و از شعله ور ساختن آتش جنگ برای دوام سلطه ی خودشان...
شنبه ها و یکشنبه ها ظهر معمولا انتظار داریم صدای تق تق درخانه را بشنویم. ادامه مطلب ...
# آخرین باری که به وبلاگ قبلیم سر زدم و نوشته هایم را خواندم کلی اشک ریختم. فکر کنم یک جور خداحافظی بود و بعدش وبلاگم را غیرفعال کردم. یعنی فکر می کردم غیر فعالش کردم! دیشب می خواستم یک چیزی را داخلش چک کنم دیدم ای دل غافل نیست که نیست! انگار آخرین دفعه به کلی حذفش کرده بودم و حالا یک جوری جایش خالی شده بود که انگار از ازل وجود نداشته. دلم یک جوری شد. نسیمی وزید در راهروهای دلم و با خودش غم آورد. خیلی نماند اما همان چند لحظه دلم برای همه ی نوشته هایم که محصول احساس خالص عشق بودند تنگ شد. به هر حال حالا رفته اند و نمی شود کاری کرد. بروم سراغ زندگیم! ادامه مطلب ...
فکر کنم عاشقان قدیمی پشت در منتظر نشسته بودند تا من کی در را نیمه باز کنم! آن عاشق چندش که اصلا ازش خوشم نمی آمد و تازگی ها نامزد کرده هم در اینستاگرام هم در فیسبوک درخواست دوستی فرستاده! تقی عاشق سه چهار سال پیش که بعد از نیمچه نامزدی مان همه جیز را بهم زدم همانی است که حالا یک پست مهم در دفتر ریاست جمهوری دارد و هر از چندگاهی با ایمیل های مختلف احوالم را می پرسد و مسلما من به هیچ کدامشان جواب ندادم ، حالا در فیسبوکم پیام گذاشته که خوشحالم دیگر بلاک نیستم و فکر می کنم مرا بخشیده ای. من که همان قدیم ها بخشیدمش و بعدش آنقدر درگیر مسائل عاطفی جدید شدم که کمتر به آنچه بینمان گذشت فکر کردم. یا ایها الناس! من فقط بلاک لیستم را خالی کردم نیامدم به شما بگویم بفرمائید تو! چقدر که شما ها هم ثابت کردید می توانید بیخیال مسائل گذشته شوید. در هر صورت من به روال گذشته به هیچ کدامشان توجه نمی کنم. چرا همیشه همینطور است؟ کسی که حواست بهش هست و مدام چکش می کنی هیچ بخاری ازش بلند نمی شود و آنهایی که اصلا در گوشه ی ذهنت جایی ندارند اینطوری مشتاقانه به انتظار نشسته اند! فکر کنم قاعده ی دنیا همین است. در هر صورت باید یک جایی این بار اضافی را زمین بگذارم...