چالشهای بزرگ کردن بچه چندزبانه

پسرک این روزها بی وقفه حرف می زند، حالا چقدرش قابل فهم است بماند. به خاطر وقت زیادی که در مهد می گذراند انگلیسی را به عنوان زبان اول انتخاب کرده هرچند ما تمام تلاشمان را می کنیم تا در خانه فقط فارسی حرف بزنیم هرچند گاهی اوقات وقتی می بیند ما فارسی مخاطب قرارش می دهیم خودش را به نشنیدن می زند. وقتهایی که رنگها را به فارسی برایش می گویم شروع می کند انگلیسی شان را به من برگرداندن و خندیدن. فکر می کند بازی می کنیم ولی حاضر نیست فارسی ها را بگوید. مثلا می گوید this is red وقتی من تایید می کنم و می گویم بله این قرمزه می گوید no red من می گویم بله قرمز یا red. قبول نمی کند می دود سمت پدرش که daddy this is red و تا پدرش نگوید red بیخیال نمی شود، بعد یک خنده ی شیطانی به من می کند و می رود. مهد جدیدش هم دوزبانه است معلمهایش به زبان اسپانیایی یا spanish حرف می زنند و همین دو هفته کلی کلمه و اصطلاح یاد گرفته. علت اینکه والدین از مهدهای دوزبانه استقبال می کنند این است که در ایالتهای جنوبی جمعیت بزرگی از مردم مکزیک و دیگر کشورهای آمریکای لاتین زندگی می کنند و دانستن زبانشان یک امتیاز بزرگ محسوب می شود. همسر که خیلی راضی است از این قضیه و می گوید پسرک توی سنی است که ذهنش آمادگی یادگیری هر زبانی را دارد و هرچه بیشتر در معرض این زبانها  باشد بعدا آسان تر یاد می گیرد. من که فعلا تمرکزم این است در خانه قانون فقط فارسی را رعایت کنیم و به نظرم به عنوان یک والد دوزبانه مسئولیت اصلی من یاد دادن زبان مادری به فرزندم است.

خیال نیمه شب

دیشب خواب آقای عاشق سابق را دیدم. عجیب نیست که هر از چندگاهی میاد به خوابم؟ خواب زمانی را دیدم که آمده بود خاستگاری، این بار اما پدرم قبول کرد و نامزد شدیم در حالی که اصلا انتظارش را نداشتم و توی خواب بهت زده بودم و در عین حال حس خوشایندی ته دلم بود.  وقتی بیدار شدم ساعت نزدیک ۴ صبح بود. پا شدم از تخت آمدم بیرون توی هال. یکم از پنجره شهر را تماشا کردم کمی به خوابم فکر کردم. رفتم فیسبوکش را نگاه کردم خیلی وقت است آپدیت نکرده اما گویا در اینستا حضور کمرنگی دارد و خوب چون اکانتش خصوصی است امکان دیدن پستهایش را ندارم. دوستم چندماه پیش می گفت که خواهرش از نوشته های فلانی تعریف می کرده و وقتی نشانش داده دیده عه این که آقای عاشق است. هیچی دوستم هم به روی خودش نیاورده و چیزی نگفته. دوباره فکر کردم اگر آن زمان که آمده بود پدرم کوتاه می آمد الان داستان زندگیم شکل دیگری بود. دیگر خیلی به خیالاتم بال و پر ندادم و به خودم نهیب زدم که دختر بلند شو برای  امتحان بورد بخوان که این خیالات سر امتحان به کارت نمی آید. کتابم را برداشتم و فصل آنتی بیوتیک ها راشروع کردم.  امروز به جلسه پرسش و پاسخ دانشجوها با رزیدنتها در مورد پروسه اپلای و مصاحبه دعوت بودم. حس جالبی بود، تا یکی دو ماه پیش به عنوان دانشجو پشت این میزها نشسته بودم و حالا به عنوان مهمان به سوالات سال آخری ها جواب می دادم. استادها  اصرار داشتند به جای دکتر فلانی با اسم کوچک صدایشان کنم من که هنوز راحت نیستم، شاید دفعه ی بعد! 

تربیت

این چند روز که پسرک را بیشتر برای پارک و آب بازی بیرون می بریم متوجه رفتار غیردوستانه ی پسرک در قبال بچه های همسن یا کوچکتر از خودش شده ایم. مثلا چند روز پیش که جلوی یکی از فواره های آب داشت بازی می کرد پسرکی خندان آمد تا باهاش بازی کند. اما پسرک صدایش رفت بالا که نه! و پسرک را هل داد. بلافاصله از جا پریدیم که پسرم اشکالی ندارد نی نی هم می خواهد بازی کند و می توانید با هم بازی کنید. و البته توضیح که ما بقیه را هل نمی دهیم و به جایش از کلمات استفاده می کنیم و این حرفها. پسرک کمی گوش داد و چون پسر کوچولوی دیگر هنوز اصرار داشت با آن فواره بازی کند آنجا را بیخیال شد و رفت یک گوشه ی دیگر مشغول بازی شد. دیروز دوباره همین اتفاق افتاد. دوباره همان حرفها را تکرار کردیم و پسرک هم گوش داد و مشغول بازی شد. خانه که رسیدیم سعی کردیم دوباره باهاش حرف بزنیم و این بار حتی اوکی هم گفت. هیچی دیگر یکی دو بار هم سعی کردیم غیرمستقیم با حرف زدن با عروسکهایش و نقش بازی کردن یادش بدهیم که هل دادن کار خوبی نیست. نمی دانم که این رفتار را از قبل بلد بوده یا که از هم کلاسیهای مهد جدیدش یاد گرفته. منشاش هرکجا هست باید به جهت درست هدایتش کنیم‌. اگرچه دوست ندارم پسرک جزء بچه های مظلوم باشد اما دوست هم ندارم با زبان زور با بقیه رفتار کند. 

پس اندازهای قطره ای

توی این پست می خواهم راجع به اهمیت باهوش عمل کردن توی زندگی آمریکایی حرف بزنم و بیشتر هم بعد اقتصادی قضیه مدنظرم هست.  

ادامه مطلب ...

از همه جا

یکشنبه شب است و آخر هفته هم همه اش به تمیز کردن و جابجا کردن وسایل گذشت. کارهای آشپزخانه و اتاق نشیمن تمام شد خوشبختانه. اتاق خواب و کمدها هنوز کلی کار دارند اما درمجموع راضیم از روند کارها.

 فردا اولین روز پسرک در کودکستان جدیدش هست، کمی استرس دارم اما هرچه زودتر ببرمش بهتر است چون این روزها سرم خلوت‌تر است و می توانم نصفه روز بگذارمش تا کم کم به محیط جدید عادت کند.

فردا باید بروم آزمایشهای چکاپ سالیانه را انجام بدهم و بنشینم برنامه ریزی فشرده کنم برای بیست روز باقی مانده به امتحان بورد. خوب است که امتحان قوانین و مقررات دارو دو هفته بعد از این امتحان است و فعلا لازم نیست نگران باشم. کورس احیای قلبی پیشرفته را هم باید قبل از شروع رزیدنسی تمام‌ کنم. یادم باشد این هفته کلاسش را بروم و نسخه اش را بپیچم.

 حالم هم نسبتا خوب است و بدون اطلاع دکترم، دوز دارویم را کم کرده ام و توی این یک هفته بدنم مشکلی نداشته و حال روحیم هم نسبتا ثابت بوده. علت این کارم این است که بیشتر از یک سال و نیم است که برای اضطراب و افسردگی ام روی این دارو هستم که به مرور دکترم دوزش را بالا برد تا جواب مطلوب را بگیرم. شش ماهی بود که روی حداکثر دوز بودم و فکر کردم الان که موارد استرس زا خیلی کمتر شده بهتر است که آهسته آهسته کمش کنم تا وابستگی بدنم هم کمتر شود. این دارو جوری است که اگر یک شب نخورم فردا صبحش با سردرد و سنگینی سر از خواب بیدار می شوم و البته اگر بخواهیم برای بچه ی دوم اقدام کنیم باید قطعش کنم. دیگر این هم از مزایا/معایب فارمسیست بودن هست خودت داروها و دوزشان را تغییر می دهی. بعضی وقتها یادم می رود دیگر دانشجو نیستم و از همه عجیبتر اینکه دکتر داروساز شده ام و یک عنوان دکتر اول اسمم دارم. توی محیط بیمارستانهای اینجا، معمولا پیشوند دکتر برای پزشکان استفاده می شود و بقیه حیطه ها که مدرک دکتری دارند معمولا با عنوان شغل‌شان معرفی می شوند مثلا توی جمع تیم درمان می گویند "صحرا هستم فارمسیست" و جلوی مریض ها شنیده ام اینطوری معرفی می کنند "دکتر صحرا هستم فارمسیست شما". طول می کشد تا از نظر ذهنی از فاز دانشجویی وارد فاز کاری شوم و خوبی رزیدنسی این است که این دوران گذار را آسانتر می کند چون همیشه سوپروایزر و مربی و استادی هست که می توان ازشان کمک گرفت. 

خانه ی جدید، شنا، فوتبال و غیره

یک هفته ای هست که درگیر اثاث کشی هستیم. اینقدر این روزها کار سرمان ریخته که نه من نه همسر فرصت کردیم وسایل را جابجا کنیم و همه کارتنها باز نشده گوشه و کنار منتظرمان نشستند.

  ادامه مطلب ...

حرکات موزون

دیشب همسر یه کلیپ از گروه رقص quickstyle پخش کرد. یه عده جوان از سرتاسر دنیا که رقص های کشورهای مختلف رو به روز کردند و با تم طنز اجرا می کنند. کلیپ که شروع شد همسرجان بلند شد به رقصیدن و پسرک هم پشت بندش بلند شد. اینقدر خندیدم که حد نداشت چون ریتم رقصشان تند بود پسرک هر قسمتی را که می توانست اجرا می کرد. این وسط به من هم نگاه میکرد که یعنی مامانی تو هم بیا وسط! من هم در حد دست زدن و پا کوبیدن همیاری می کردم. آخرهای کلیپ پسرک خیس عرق شده بود و رو به من گفت it's hot و شروع کرد صورتش را دست کشیدن. به همسر اشاره کردم که کافی است و خلاصه پسرک فرصت کرد نفسی تازه کند. علاقه ی عجیبی به رقصیدن دارد و البته علتش هم همسر است که هروقت آهنگ شاد می شنود بلند می شود به حرکات موزون. البته همسر رقص به آن صورت بلد نیست و بیشتر حالت شوخی و سرگرمی به بدنش پیچ و خم می دهد :)) خلاصه که پسرک هم مثل پدرش آهنگ شاد که می شنود دست هر دویمان را می کشد که let's dance . یکی از شادترین لحظه های خانواده ی کوچک ما همین رقص های هفل هشتمان است.

سرویس بد

این بلاگ اسکای هم شورش را درآورده 

اثاث کشی یا اسباب کشی

امروز وقت امتحان بورد را گرفتم، دقیقا یک ماه و دو روز دیگر. باید شروع کنم به خواندن. برنامه ام این است قبل از شلوغ شدن مسئولیتهای رزیدنسی پرونده ی امتحانها را ببندم. آخر هفته ی دیگر اسباب کشی هم داریم. البته زیاد نگرانش نیستم امروز و فردا خرده ریزه ها را با کمک همسر جمع می کنیم و درشتهایش هم که کار مردهاست.

  ادامه مطلب ...

صفحه مورد نظر در دسترس نمی باشد

چند روزی دسترسی به بلاگ اسکای نداشتم اولش فکر کردم مشکل فقط برای من است اما وبلاگ ترانه را که خواندم فهمیدم مشکل از آی پی ماست. به هرحال در نبود دنیای وبلاگی برای دو روز متوجه شدم چقدر عادت کرده ام به خواندن وبلاگ‌هایتان. درست است که کامنت زیاد نمی گذارم اما به همه سر می زنم و کم و بیش از حال و احوالتان خبر دارم. شاید باور نکنید ولی خواندن وبلاگها غالب مطالعه ی فارسی است که این روزها دارم. اگر آن را هم حذف کنم فکر کنم دامنه ی لغاتم روز به روز محدودتر می شود. فکر کنم باید یک برنامه به زبان فارسی را به لیست تماشایم اضافه کنم، کتاب فارسی هم باید بگذارم در لیست خواندنم، راستش دیگر دوست ندارم کتاب ترجمه بخوانم چرا که متوجه شدم چقدر متن اصلی می تواند در ترجمه تغییر کند. خلاصه اینکه ممنون که می نویسید و کمک می کنید فارسی را پاس بدارم :)