از دنیای پسرک

 پسر کوچولوی قصه دو روز دیگر شش ماهه می شود. تغییراتی که توی یک ماه آخر کرده خیلی دیدنی است. اول اینکه غلت خوردن را از پشت به شکم یاد گرفته برخلاف روند معمول که انگار بچه اول از شکم به پشت غلت می خورد. کار سختتر را اول یاد گرفته، امروز هم‌ برای اولین بار از پشت به شکم برگشت. حالا هم سینه اش را کاملا از زمین جدا می کند ببینیم کی شروع می کند به خزیدن و چهاردست و پا کردن.فوق العاده پرانرژی است اصلا یکجا بند نمی شود. مدام غلت می زند و توی بغل هم اصلا آرام‌ نمی گیرد. آنقدر دست و پا می زند که مجبور می شوم زمین بگذارمش. برایش یک سیت کوچک  از این هایی که جنس نرم پلاستیکی دارند برای روی زمین نشستنش گرفتم. کلی هم گران که ارگونومیک است ونشستن بچه را اصلاح می کند. مشکل این است که چون پشتی ندارد بچه حوصله اش که سر می رود خود را از پشت هل می دهد و اگر نگیرمش خودش و صندلیش را یک جا چپه می کند. بزرگتر که شود احتمالا بیشتر به کارش می آید، خوبی اش این است روی صندلی های معمولی قابلیت نصب شدن دارد. خریدی که فعلا ازش راضی هستم یک تشک بچه است از جنسی مشابه تشکهای یوگا منتها با ضخامت بیشتر و البته  بزرگتر (فکر‌کنم ۲ در ۱.۵ متر). این را هم گران خریدم و علت گرانی اش بیشتر این است که ساخت کره است و کیفیتش را همه جا تعریف کرده بودند. پسرک که ازش خوشش آمده و تمام مدت رویش تمرین غلتیدن می کند و حسابی بهش خوش میگذرد. دیگر اینکه پسرک دو هفته ای است غذای جامد را شروع کرده. اینجا توصیه می کنند با cerealشروع کنیم و آقا خیلی هم دوست داشته و نه نمی گوید. خیلی بامزه می خورد و البته هنوز حرفه ای قاشق را صاف نمی کند و کلی صورتش را نقاشی می کند اما خدا رو شکر مقاومتی نمی کند و مشتاق خوردن است. حالا باید کم کم پوره های مختلف را شروع کنم و تنوع غذاییش را بیشتر کنم. دیگر اینکه عادت کرده موقع خوابیدن غلت می زند و روی شکم می افتد و اگر خواب باشد بیدار می شود. برای همین یکی از ما مجبور است کنارش بخوابد و راه غلتیدنش را سد کند تا خوابش ببرد و بعد منتقلش کنیم روی تخت خودش. می دانم شاید خیلی روش درستی نباشد اما گفتیم تا کمی هیجان غلت زدن از سرش بیفتد همین راه حل را پیش ببریم‌. حرف زدن هم که بیشتر در حد اصوات است و گاهی شبهه کلمات نامفهومی می گوید که معلوم نیست چی هست اما بیشتر از اصوات است و معلوم نیست اولین کلمه اش فارسی باشد یا انگلیسی. یک هفته ای که سرماخورده بود نبردیمش مهد و داشت کم کم ما و با رو تکرار می کرد اما وقتی دوباره مهد بردیمش انگار همه اش پرید. می گویند کودکان دوزبانه دیرتر به حرف می آیند. هرچند رایان با معلمهای مهدش هم انگار زیاد مکالمات صدادار دارد. راستی پسرم دارد تن صدایش را تنظیم می کند. گاهی صداهای بلند گاهی درشت گاهی نازک. وقتی شروع می کند جیغ و داد کردن خانه را روی سرش می گذارد. از این نظر به پدرش رفته، همسرجان و خانواده اش همگی تن صدای بلندی دارند. هلمت هم که سه هفته ای می شود مرتب سرش است و خدا رو شکر تغییرات خیلی واضح است. به قول همسرم خوب است امکانات هست وگرنه پسرمان یک عمر باید چوب نابلدی  پدرمادرش را می خورد. پسرم هم که حسابی شیرین شده و هرجا می رود همه می گویند oh my God, he is so cute! یک حسن مهد کودک رفتنش این است که از الان اجتماعی بار آمده و با غریبه ها ناراحتی نمی کند. خصوصا اگر خانم باشند بعد از چند ثانیه زل زدن شروع می کند به لبخند زدن. نگاه پسرک از مدل نگاههای عمیق است، از این نگاههایی که انگار درون مخاطب را می کاود. مدل نگاه های مادرش :))

نظرات 6 + ارسال نظر
ابانا پنج‌شنبه 28 مرداد 1400 ساعت 13:11 http://med84.blogfa.com

سلام صحرا جان... چقد وقته من اینجا نیومدم‌. پسرکت بزرگ شده..

آره عزیزم، بچه ها خیلی زود بزرگ میشن تو یه چشم به هم زدن

مینو چهارشنبه 16 تیر 1400 ساعت 07:43 http://Minoog1382.blogfa.com

همه اش داشتم حرکاتش روتصورمیکردم ومدام داشتم‌ فکرمیکردم چی شکلی است پسرک شیطون بلا

بامزه و خنده دار

مهتا سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 11:16

عزیزم خدا حفظش کنه
صحرا جون حتما از این حرکاتش فیلم بگیر

اگه یادم بمونه حتما میگیرم.فعلا تنها چیزی که از دست دادم دفعه ی اولی که غذا بهش میدادم هم مشتاق خوردن بود هم شک و تردید داشت حالت نگاهش دیدنی بود

الی دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 23:20 https://elimehr.blogsky.com/

ای جااانم
خدا حفظش کنه

ترانه دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 08:13 http://taraaaneh.blogsky.com

چقدر تماشای رشد بچه ها لذت و قشنگه. مبارک باشه همه این تغییرات قشنگ

ممنونم ترانه جان

تیلوتیلو یکشنبه 13 تیر 1400 ساعت 23:36 https://meslehichkass.blogsky.com/

چه دنیای قشنگی

چه پست خوبی بود
دلم خواست پسرک را بغل کنم و هزار بار ببوسمش...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد