کسی در من غمگین است، کسی در من گریه می کند. از وقتی انفجار دیروز اتفاق افتاده در خلوت خودم به سکوت دچار می شوم، زل می زنم به درون خودم و حرفی برای گفتن ندارم. اشک حلقه می زند در چشمهایم و بغضم را نترکیده، فرومی دهم. نمی توانم در حضور دیگران عزاداری کنم، نمی توانم غمگین باشم و نمی توانم اشک بریزم. از وقتی به اینجا آمده ام چندین و چند انتحار و انفجار اتفاق افتاده و دردناک این است که روز بعد از حادثه، همه چیز به حالت عادی بر می گردد و انگار نه انگار آن همه آدم مرده اند. اینجا بعد از مدتی همه چیز برایت عادی می شود؛ از آلودگی و کثافت گرفته تا خشونت و کشتار. اینجا جهنمی است که مردمش به فراموشی دچارند.
خدارو شکر که خوبی عزیزم. اداره ما خیلی به انتحاری نزدیک بود عزیزم و در ضمن خیلی روحی داغونم.
بیضا جان مراقب خودت باش. تنها باید دعا کنیم که خدا خودش حفظمان کنه.
مواظب خودت باش دختر جان
خدا رو شکر که خوبی
چشم بهار جان
خدا را شکر که خوبی
همش داشتم بهت فکر میکردم
قربانت گندم عزیز