امروز با دوستم اَل قرار داشتم. اولین دوست آمریکایی که وقتی تازه آمده بودیم پیدا کردم. ال آن موقع مجرد بود اما حالا ازدواج کرده و پسرش سه ماهه است. داشتیم می گفتیم که این چهار سال چقدر زود گذشت و حالا هر دویمان مادر هستیم و زندگی حسابی مشغولمان کرده است. ال از معدود دوستان انگلیسی زبانم هست که مرا خوب می فهمد و عمق دوستی مان به مرور زمان بیشتر شده. هر دو هم سن هستیم و او در یک NGO برای تامین آب کشورهای فقیر کار می کند و دختری است به غایت مهربان و خوش قلب. هر وقت همدیگر را می بینیم کلی درددل می کنیم و حالا تمام حرفهایمان پسرهایمان است. تولد پسرک نزدیک است و ال پیشنهاد داد در خانه اش تولد او را بگیریم اگر احتیاج به محل بزرگتری داریم. هنوز در مورد تولد پسرک تصمیم نگرفته ام که آیا می خواهم مهمانی بزرگی بگیرم یا اینکه یک تولد خانوادگی باشد. علتش هم دو امتحان بزرگی است که قبل و بعد تولد پسرک به فاصله ی دو روز دارم. اگر بتوانم از قبل برنامه درس خواندنم را تنظیم کنم شاید بتوانم. ال می گفت بگذارم تولد پسرک را بعد امتحانهایم با تاخیر بگیرم که خیالم راحت باشد. فکر بدی نیست. خلاصه امروز روز خوبی بود و خوش گذشت.
عزیزم خوش باشی و خوب ببینی
ممنونم ناری جان. اگر وبلاگ داری آدرسشو برام بذار تا بهت سر بزنم
مرسی ترانه جان
دوستان خوب مثل آب روان هستن
دقیقا